من و تو

...

1392/8/13 18:42
نویسنده : رها
392 بازدید
اشتراک گذاری

امروز خوبه و لبریز از عشق 
وقتی به دیروزم نگاه میکنم میبینم همه چی میگذره
و همه چی _ خوب و بد _ کمرنگ میشه . 

وقتی به دیروزم نگاه میکنم میبینم با داشتن زندگی الانم خیلی راحتم _ 
یه همسر خوب ، یه خونواده خوب ، 
این نواسانات هم با بودن تلخیشون مثل قهوه میمونن 
بعضی وقتا انقد تلخ میشه که دهنت و کز میکنه و بعضی وقتا انقد شیرینه که بازم دهنت و کز میکنه 
تا بیای حد نرمالش و پیدا کنی و بدونی چه جوری میتونی قهوه دلخواهت و درست کنی کلی زمان میبره 

امروز داشتم دفتر خاطراتم و مرور میکردم و دیدم بیشتر صفحات امسالم اینجوری لبخند بوده و از هر 50 صفحه دو روزش ناراحت بودم 
شکلکای حالاتم و که میبینم و وقتی میخونم که واسه چه چیزایی ناراحت شدم و چه عکس العملایی داشتم و چه اتفاقی بعد از عکس العملام رخ داد 
به این نتیجه میرسم که با داشتن همسر و خونواده هامون هیچ مشکلی واسمون موندنی نیست 
منم دیگه نمیخوام فکر کنم 
امروزم مثل روزای قبل میخوام از زندگیم لذت ببرم و جملات عاشقانه همسریم و بخونم و شاد باشم لبخند

__________________________________________________________


دیشب دلم خواست یکم مثل قدیم برم خونمون و واسه بابام شام درست کنم تا در نبود مامان که رفته شمال احساس تنهایی نکنه 
دیشب دلم بابام و خواست و دلم به یاد بچه گیام میخواست باهاش کشتی بگیرم و بوسش کنم و گازش بگیرم و برنده کشتی شم
اما ... یادم افتاد که بزرگ شدم و دیگه اون دختر بچه کوچولو نیستم که بخوام پا به پای بابام باهاش کشتی بگیرم و بی دلیل بخوام واسش لوس شم و بهونه گیری کنم و به همون یه بوسه اول سلام و یه بوس آخر خداحافظی قانع بودم  ( البته یه کم بیشتر از یه بوس بود و اون گاز سومین بوس رو سعی کردم اجرا کنم ) نیشخند
دیشب کلی با بابام و سیامک نشستیم و بابام بر عکس همیشه که کم حرفه شروع کرد به حرف زدن
منم نگاش میکردم و میدیدم که چه قد پیر شده ، چه قد عوض شده ، چه قد صبرش کم شده
دلم سوخت واسش و احساس کردم چه قدر بی معرفتیم که واسشون هیچ کاری نمیکنیم ، 
دیشب دیدم بابام نیاز داره به دیدن ما ، به حرف زدن با ما  ، به نشستن کنار ما 
درست بر عکس اون موقع ها که فکر میکردم بابام خیلی خشک و کم حرفه ، دیروز دیدم که چه قدر من وسعت دیدم کوتاه بوده 
__________________________
پ ن : رشته فکر از سرم پرید و نمیدونم متن و میخواستم به کجا برسونم 
فعلا میرم تا بعد که یادم بیافته 
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان تینا و رایان
13 آبان 92 23:56
دقیقا همینطوره عزیزم هرروز که میگذره میبینیم مشکلات قبلی چه پیش وپا افتاده بودن ایشالا هر روزت به شادی بوووووووس


فدات شادی جونم ، مرسی
منم میبوسمت دوست خوبم
مامان آیسو وآیسا
14 آبان 92 17:38
همیشه شاد باش دوست عزیزم اجازه نده هیچ کسی با ناراحت کردن تو بگه اهان همینو میخواستمممممممممممم...



چشم عزیزم
مرسی ازت دوست خوبم
ندا
14 آبان 92 19:52
خوشحالم كه شادي عزيزم ايشالا هميشه در كنار همسريت خوش باشي خدا مامان و باباتو برات نگهداره


مرسی ندا جون ، فدای تو بشم من مهربون
عاطفه مامان الای
16 آبان 92 13:24
عزیزم حالا که هستن بیشتر بهشن برس تا بعدا" افسوس نخوری .پدا عمیق میشن واحساساتشوت رو بروز نمیدن الهی همیشه شاد باشی و غمات کمرنگ بشه رهاجونم بوس بوس عزیزم منتظرم با هام قرار بزاری تا بهت ترشی بدم نوش جونت


واااااااااای عالیه
پس ترشیه من و نگه داشتی
ای جونم
مرسی ی ی ی
خیلی مااااااااااهای عاطفه جونم
عاطفه مامان الای
16 آبان 92 13:25
عزیزم تو فیسبوک ادت کردم ولی تو تایید نکردی چرا نمیایی فیس بیا من زیاد میرم بوس بوس


من وقت نمیکنم برم فیسبوک
ولی چشم اگه امروز رفتم حتما اددت میکنم
مرسی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد